و بدين سان پروردگارت تو را برمىگزيند و تعبير خواب مىآموزد و هم چنان كه نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود بر تو و خاندان يعقوب هم تمام مىكند، كه پروردگارت دانا و حكيم است
جامهاش را كه به خون دروغين آغشته بود آوردند. گفت: نفس شما، كارى را در نظرتان بياراسته است. اكنون براى من صبر جميل بهتر است و خداست كه در اين باره از او يارى بايد خواست
كسى از مردم مصر كه او را خريده بود به زنش گفت: تا در اينجاست گراميش بدار، شايد به ما سودى برساند، يا او را به فرزندى بپذيريم. و بدين سان يوسف را در زمين مكانت داديم تا به او تعبير خواب آموزيم. و خدا بر كار خويش غالب است، ولى بيشتر مردم نمىدانند
و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، در پى كامجويى از او مىبود. و درها را بست و گفت: بشتاب. گفت: پناه مىبرم به خدا. او پرورانندۀ من است و مرا منزلتى نيكو داده و ستمكاران رستگار نمىشوند
آن زن آهنگ او كرد. و اگر نه برهان پروردگارش را ديده بود، او نيز آهنگ آن زن مىكرد. چنين كرديم تا بدى و زشتكارى را از وى بازگردانيم. زيرا او از بندگان پاكدل ما بود
هر دو به جانب در دويدند و زن جامه او را از پس بدريد. و شوى آن زن را نزديك در ديدند. زن گفت: جزاى كسى كه با زن تو قصد بدى داشته باشد چيست، جز اينكه به زندان افتد يا به عذابى دردآور گرفتار آيد؟
چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ اللّٰه، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست
گفت: اين همان است كه مرا در باب او ملامت مىكرديد. من در پى كامجويى از او بودم و او خويشتن نگه داشت. اگر آنچه فرمانش مىدهم نكند، به زندان خواهد افتاد و خوار خواهد شد
گفت: اى پروردگار من، براى من زندان دوست داشتنىتر است از آنچه مرا بدان مىخوانند؛ و اگر مكر اين زنان را از من نگردانى، به آنها ميل مىكنم و در شمار نادانان درمىآيم
دو جوان نيز با او به زندان افتادند. يكى از آن دو گفت: در خواب، خود را ديدم كه انگور مىفشارم. ديگرى گفت: خود را ديدم كه نان بر سر نهاده مىبرم و پرندگان از آن مىخورند. ما را از تعبير آن آگاه كن، كه از نيكوكارانت مىبينيم
گفت: طعام روزانۀ شما هنوز نيامده باشد كه پيش از آن شما را از تعبير آن خوابها چنان كه پروردگارم به من آموخته است خبر مىدهم. من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به روز قيامت كافرند، ترك كردهام
من پيرو كيش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسزد كه هيچ چيز را شريك خدا قرار دهيم. اين فضيلتى است كه خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانى داشته است ولى بيشتر مردم ناسپاسند
نمىپرستيد سواى خداى يكتا، مگر بتانى را كه خود و پدرانتان آنها را به نامهايى خواندهايد و خدا حجتى بر اثبات آنها نازل نكرده است. حكم جز حكم خدا نيست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولى بيشتر مردم نمىدانند
اى دو زندانى، اما يكى از شما براى مولاى خويش شراب ريزد، اما ديگرى را بر دار كنند و پرندگان سر او بخورند. كارى كه در بارۀ آن نظر مىخواستيد به پايان آمده است
اى يوسف، اى مرد راستگوى، براى ما تعبير كن كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مىخورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشك. باشد كه من نزد مردم بازگردم و آنان آگاه گردند
پادشاه گفت: نزد منش بياوريد. چون فرستاده نزد او آمد، يوسف گفت: نزد مولايت بازگرد و بپرس حكايت آن زنان كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ كه پروردگار من به مكرشان آگاه است
گفت: اى زنان، آن گاه كه خواستار تن يوسف مىبوديد، حكايت شما چه بود؟ گفتند: پناه بر خدا. او را هيچ گناهكار نمىدانيم. زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد. من در پى كامجويى از او مىبودم و او در زمرۀ راستگويان است
اينچنين يوسف را در آن سرزمين مكانت داديم. هر جا كه مىخواست جاى مىگرفت. رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم ارزانى مىداريم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكنيم
چون بار خود گشودند، ديدند كه سرمايهشان را پس دادهاند. گفتند: اى پدر، در طلب چه هستيم؟ اين سرمايه ماست كه به ما پس دادهاند. براى كسان خود غله بياوريم و برادرمان را حفظ كنيم و بار شترى افزون گيريم، كه آنچه داريم اندك است
گفت: هرگز او را با شما نمىفرستم، تا با من به نام خدا پيمانى ببنديد كه نزد منش بازمىآوريد. مگر آنكه همه گرفتار شويد. چون با او عهد كردند، گفت: خدا بر آنچه مىگوييم گواه است
گفت: اى پسران من، از يك دروازه داخل مشويد؛ از دروازههاى مختلف داخل شويد. و من قضاى خدا را از سر شما دفع نتوانم كرد و هيچ فرمانى جز فرمان خدا نيست. بر او توكل كردم و توكل كنندگان بر او توكل كنند
چون از جايى كه پدر فرمان داده بود داخل شدند، اين كار در برابر ارادۀ خدا سودشان نبخشيد. تنها نيازى در ضمير يعقوب بود كه آن را آشكار ساخت، زيرا او را علمى بود كه خود به او آموخته بوديم ولى بيشتر مردم نمىدانند
پيش از بار برادر به بار آنها پرداخت، آن گاه از بار برادرش بيرونش آورد. حيلهاى اين سان به يوسف آموختيم. در آيين آن پادشاه، گرفتن برادر حق او نبود، چيزى بود كه خدا مىخواست. هر كس را كه بخواهيم به درجاتى بالا مىبريم و فراز هر دانايى داناترى است
گفتند: اگر او دزدى كرده، برادرش نيز پيش از اين دزدى كرده بود. يوسف جواب آن سخن در دل پنهان داشت و هيچ اظهار نكرد و گفت: شما در وضعى بدتر هستيد و خدا به بهتانى كه مىزنيد آگاهتر است
چون از او نوميد شدند، مشاورت را به كنارى رفتند و بزرگ ترينشان گفت: آيا نمىدانيد كه پدرتان از شما به نام خدا پيمان گرفته و پيش از اين نيز در حق يوسف تقصير كردهايد؟ من از اين سرزمين بيرون نمىآيم تا پدر مرا رخصت دهد، يا خدا دربارۀ من داورى كند، كه او بهترين داوران است
چون بر يوسف داخل شدند، گفتند: اى عزيز، ما و كسانمان به گرسنگى افتادهايم و با سرمايهاى اندك آمدهايم؛ پيمانۀ ما را تمام ادا كن و بر ما صدقه بده، زيرا خدا صدقهدهندگان را دوست دارد
گفتند: آيا به حقيقت تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم، و اين برادر من است و خدا به ما نعمت داد. زيرا هر كس كه پرهيزگارى كند و شكيبايى ورزد، خدا مزدش را تباه نمىسازد
پدر و مادر را بر تخت فرا برد و همه در برابر او به سجده درآمدند. گفت: اى پدر، اين است تعبير آن خواب من كه اينك پروردگارم آن را تحقق بخشيده است. و چقدر به من نيكى كرده است آن گاه كه مرا از زندان برهانيد و پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم فساد كرده بود، شما را از باديه به اينجا آورد. پروردگار من به هر چه اراده كند دقيق است، كه او دانا و حكيم است
اى پروردگار من، مرا فرمانروايى دادى و مرا علم تعبير خواب آموختى. اى آفرينندۀ آسمانها و زمين، تو در دنيا و آخرت كارساز منى. مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز
و ما پيش از تو به رسالت نفرستاديم مگر مردانى را از مردم قريهها كه به آنها وحى مىكرديم. آيا در روى زمين نمىگردند تا بنگرند كه پايان كار پيشينيانشان چه بوده است؟ و سراى آخرت پرهيزگاران را بهتر است، چرا نمىانديشيد؟
چون پيامبران نوميد شدند و چنان دانستند كه آنها را تكذيب مىكنند، ياريشان كرديم و هر كه را كه خواستيم نجات داديم و عذاب ما از مردمگنهكار بازگردانيده نشود
در داستانهايشان خردمندان را عبرتى است. اين داستانى برساخته نيست، بلكه تصديق سخن پيشينيان و تفصيل هر چيزى است و براى آنها كه ايمان آوردهاند هدايت است و رحمت